معنی شات پوت
لغت نامه دهخدا
شات. [تِن ْ] (ع ص) شاتی. سرد: یوم شات، روز سرد. رجوع به شاتی شود.
شات. (ع اِ) شاه گوسپند و این لفظ را اکثر بتای مدوره نویسند. (غیاث):
گرگ را کی رسد ملامت شات
باز را کی رسد نهیب شخش.
رودکی.
به بُرّ و شات مرا بِرّ و مکرمت فرمای
که این ز حیوان نیکوترین و آن ز نبات
منازعان تو بادند یک یک و جمله
شکم شکافته چون بُرّ و سربریده چو شات.
سوزنی.
و رجوع به شاه شود. || (اِخ) چند ستاره ٔ خرد بین قرحه و جدی. رجوع به ناظم الاطباء و به شاه شود.
پوت
پوت. (اِ) مهمل لوت. در جمله ٔ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است:
شیرخواره کی شناسد ذوق لوت
مر پری را بوی باشد لوت و پوت.
مولوی.
عشق باشد لوت و پوت جانها
جوع از اینروی است قوت جانها.
مولوی.
لوت بمعنی طعام است و پوت چون تابعی برای آن. و کلمه ٔ دیگری هست و آن قلیه پوتی است که از جگر گوسفند سازند واز این رو در لغت نامه ها گمان برده اند که یکی از معانی پوت جگر است. واﷲ اعلم. و صاحب برهان گوید: نوعی از خربزه هم هست.
پوت. [] (اِ) بود. پوط. وزنی از اوزان روس معادل با پنج من و نیم تبریز.
لوت پوت
لوت پوت. (اِ مرکب، از اتباع) اقسام طعامهای لذیذ. (غیاث). رجوع به لوت و پوت شود.
اصطلاحات سینمایی
تعداد تصویری است که ازلحظه ی شروع به کار دوربین فیلمبرداری تالحظه ی کات بدون قطع گرفته می شود. شات واژه ای آمریکایی وپلان فرانسوی ونما ایرانی است. شات کوچکترین واحدساختمان فیلم است.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازندرانی
واحد وزن در حدود،، /۴۰۰ کیلوگرم
معادل ابجد
1109